۱۷۱ بازديد
ساعت حدودا یک است. من هرشب همین موقع ها صدای چرخ دستی آقایی که مراقب نظافت کوچه مان است را می شنوم. او تنها کسی ست که با صدای چرخ دستی اش سکوتِ تنهایی و ترسِ عمیقم از تاریکی را لای زباله های چرخ دستی اش می گذارد و می برد.
تا به حال غصه های کسی را در چرخ دستی تان گذاشته اید و برده اید؟
پـ نـ 1 حالا شما هی بگویید تابستان فلان است و بهمان
من می گویم تابستان فقط آنجا که خبر از آمدن پاییز می دهد و بس...
پـ نـ 2 من وقتی ناراحتم
اینقدر ترشی می خورم که فشارم بیفته و بدتر شم :|
این از من :|