دوره ی بعضی چیزها گذشته اما و اما ای کاش نمی گذشت، دوره ی برخی چیزها سر آمده ولی ای کاش سر نمی آمد، یکیش نامه نوشتن دوره ی نامه نوشتن گذشته و حالا دیگر کسی نامه نمی نویسد ولی حیف و صد حیف که از مد افتاد. دلم می خواست نامه ای برای تو می نوشتم و بعد در پاکت می گذاشتم، درش را می چسباندم و راه می افتادم و می رفتم و آن را در صندوق پست می انداختم. وقتی صندوق پست هست و نامه را در ان می اندازم یک حسی درونم شکل می گیرد، دلم آرام می شود انگار مطمئن می شوم که نامه ام به دستتت می رسد. دلم می خواست در نامه ام بی رودربایستی به تو بگویم که خدایا از دنیایت بیزارم، خسته ام انگار که قرنها زندگی کرده باشم. به هر طرف که رو می کنم خودم را در قفسی می بینم که حتی دری هم برایش نساخته ای، تازه گیریم که در داشت من که بال پریدن ندارم. روزگار بالهای دلم را چیده است. آرزوی پریدن که بماند، چشمه ی آرزوهایم هم خشکیده است. دلم می خواست در نامه ام برایت بنویسم دیگر نمی خواهم، دیگر زندگی را، دنیا را و حتی نفس های به شماره افتاده ام را هم نمی خواهم.
راستی خدایا نخند اما گاهی فکر می کنم من برای عبرت دیگران خلق شده ام. فامیل مثل می زنند مرا به بچه هایشان ببین فلانی درس خواند مدرک عالی گرفت چیزی هم نشد تو هم دانشگاه نروی چیزی نمی شود برو کسب و کار یاد بگیر تا فردا در زندگیت لنگ نمانی. ببین فلانی دائما کتاب می خواند اما فایده ای از کتاب خواندن در زندگیش عایدش نشده پولت را برای خریدن کتاب هدر نده. فلانی می داند خیلی هم چیز میز می داند اما همه جای زندگیش می لنگد می بینی دانستن زیاد هم خوب نیست. وقتی می شنوم فکر می کنی چه می کنم، من نه زبانم نیش دارد و نه کلامم کنایه می فهمد من فقط می توانم همه ی دردهای دلم را لبخند کنم و بر لبانم نقش لبخند بزنم. خدایا می دانی که خسته ام و من می دانم تو صبوری و تو می دانی که من طاقتم طاق شده است و من می دانم که تو هنوز برای من خوابها دیده ای و من می دانم که هنوز راههای نرفته و درسهای نیاموخته ی بسیاری را پیش رو دارم. خدایا تکرار کن که با منی و با من می مانی، تکرار کن و دوباره تکرار کن با من بودنت را که سخت به شنیدنش محتاجم.